یادی از پرویز شاپور، آفریننده کاریکلماتور

به گزارش دنیای ویدئو، خبرنگاران : پرویز شاپور آفریننده کاریکلماتور بیست سال پیش روز 15 مرداد سال 1378 خورشیدی درگذشت. او که در دورانی از زندگی خود همسر فروغ فرخ زاد بود، علاوه بر آفرینش کاریکلماتورها، در طراحی سیاه قلم نیز توانا بود.

یادی از پرویز شاپور، آفریننده کاریکلماتور

پرویز شاپور از اسفند 1302 تا مرداد 1378 زیست. در سی سال نخست نه نوشت و نه نگاشت. در 46 سال بعدی کم نوشت و کم نگاشت. اما اکنون 20 سال پس از درگذشتش آثار کم حجم، ولی پرمحتوای او که تا کنون در 12 جلد منتشر شده اند را بسیار می بینند و می خوانند.

بی گمان شوخی را جدی گرفته بود و سخن مارک تواین را جدی تر که: اگر بیشتر وقت داشتم، کمتر می نوشتم.

پوران فرخزاد در جایی از شیرین زبانی هایش گفته که او و به ویژه فروغ را شیفته نموده بود. لابد پیش از آن که کم و گزیده بنویسد، خوش می گفته است.

پنج سال با فروغ فرخ زاد همسر و همدل بود و بیش از چهل سال در فراق و به یاد او می نگاشت و می نوشت که: قلبم پرجمعیت ترین شهر جهانست و اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم.

گفت وگویی انجام شده با اسکندر آبادی، ادیب و از آشنایان قدیمی پرویز شاپور درباره این هنرمند بزرگ که خواندن آن خالب از لطف نیست:

آقای آبادی پرویز شاپور هم مثل اغلب طنزنویس های ما کارش را از روزنامه توفیق شروع کرد. او با عنوان آیا می دانید... مطالبی می نوشت که بعد ها شد فکاهیات نو. این عنوان کاریکلماتور برای جمله های کوتاه طنز او از کجا آمد و در چه سالی باب شد؟

در سال 1346 احمد شاملو که از دوستان بسیار نزدیک پرویز شاپور بود، برای نخستین بار این نام را در مجله خوشه به نوشته های او داد. جالب است که شاملو پانوشتی هم بر این عنوان اضافه نموده بود. کاریکلملاتور اثر انگشت دانشمند گرامی پرویز شاپور.

امیدوارم نخواهید بگویید که کاریکلماتور های پرویز شاپور گرفتار همان سرنوشتی شد که شعر های شاملو. مکتب شعر شاملو با خود او آمد و با خودش هم در واقع تمام شد. (البته تلاش هایی در این زمینه شده، ولی چندان پیروز نبوده)، کاریکلماتور ها هم با پرویز شاپور به خاتمه رسید؟

این را اول بگویم که طبیعتاً کلمات قصار، تک بیتی، تک مضراب و این ها از خیلی وقت پیش در ادبیات ما بوده. عبید دارد، در سبک هندی ما تک بیتی داریم. حتی سعدی هم دارد. ولی کسی که آمد و این کار را به نوعی مدرن کرد و یا نوپردازی در این کار انجام داد، همین پرویز شاپور بود. یعنی جمله های طنز بسیار کوتاهی نوشت که تجسم عینی آن ها مثل کاریکلماتور بود.

این نوپردازی فقط در فرم کار بود، یا در محتوا هم نو شده بود؟

فرم البته عوض شد و به صورت مدرن عایدی. ولی محتوا هم به نوعی می توانم بگویم عوض یا نو شد. به این ترتیب که اگر ما سخنان عبید یا کلمات قصار دیگران را بخوانیم، این ها شاید زیاد به زندگی روزمره ما مربوط نشوند. کار های شاپور با زندگی روزمره ما در ارتباط است. من می توانم ادعا کنم که کاریکلماتور های پرویز شاپور ممکن است یک زمانی به ضرب المثل های فارسی تبدیل شوند.

مثلا همه مردم جهان به یک زبان سکوت می نمایند.

دقیقاً.

یا زبان هم فیلتر دارد.

دقیقاً و یا خیلی چیز های دیگر.

آقای آبادی پرویز شاپور هم کاریکاتوریست بود و هم همین جمله های کوتاه را که به آن کاریکلماتور می گوییم می نوشت. شما که با کار های او آشنایی دارید، به نظرتان شاپور در کدامیک از این دو کار پیروز تر بود.

پرویز شاپور خودش خیلی با شکسته نفسی می گفت که در کاریکاتور و طراحی و نقاشی درجه یک نیست. هنرمندانی مثل اردشیر محصص و خلاصه آن هایی که یار و یاور و همکار او بودند، ازجمله آقای بیژن اسدی پور، این ها هم می گفتند که او مرز های خودش را می شناسد. البته این را نباید لزوما به این معنا گرفت که پرویز شاپور در کاریکاتور استعداد نداشت. چون شما خودتان می دانید که با الهام از تیغ ماهی و سنجاق قفلی طرح هایی آفریده که واقعاً ماندگار هستند. ولی شاید مکتب او یا چیزی که الان خیلی ها را به تقلید واداشته، همین کلمات قصار و جملات زیبای او باشند.

پرویز شاپور خودش نقل نموده که روزی مادرش در جمعی گفته است که در این 54 سال ما یک کلمه حرف حسابی از دهان این بچه نشنیدیم. حالا شما چی، حرف حسابی از دهان پرویز شاپور شنیده اید یا نه؟

فکر می کنم اگر حرف حسابی می زد، امروز ما این مصاحبه را نمی کردیم. به هرحال طنز چیزی ست که برخی ها گوش شنیدنش را ندارند، برخی ها به خصوص آن هایی که خیلی سنت گرا باشند، نمی خواهند بشنوند. طنز همه را به نوعی به چالش می طلبد. می دانید که کار طنز پرویز شاپور هم یک کار خیلی ویژه است و واقعاً برخی موقع ها بی باکی در آن هست، با این که خیلی عمومی حرف زده. ولی طبیعی ست که مادرش این حرف را زده باشد. اگر فرزندش این را می گفت خیلی بد بود.

آقای آبادی در زندگی پرویز شاپور برخی ها یک نقطه سیاه می بینند و آن جدایی پرویز شاپور و فروغ فرخ زاد ازهم است. پس از جدایی گویا فروغ فرخ زاد اجازه نداشته پسرش کامیار را ببیند. شما چیزی می دانید در این مورد؟

ببینید، حرف های متضادی در این مورد زده می گردد. طبیعی ست که فروغ فرخ زاد برای پرویز شاپور همه چیز بود. وقتی او از فروغ جدا شد، خیلی منزوی شد و واقعاً شاید هم بگردد گفت که مدتی هم غیظ کرد. ولی این مدت زمان تا آنجایی که همزمان های او می گویند، آن قدر ها طول نکشید و بعداً فروغ و پرویز شاپور دوستان خوبی شدند. حتی خانم پوران فرخ زاد در گفت وگویی ذکر نموده که پرویز شاپور همواره به فروغ یاری مالی می نموده و آن ها همدیگر را می دیدند و دوستان خوبی ماندند تا زمان درگذشت فروغ.

اتفاقاً آقای بیژن اسدی پور طنزنویس که دوست گرمابه و گلستان آقای پرویز شاپور بوده، می گوید، فروغ در نامه ای به پرویز شاپور نوشته: پرویز دیگر لازم نیست فرش زیرپایت را بفروشی و برای من پول بفرستی. من نیاز به پول ندارم. حتی تا این حد. ولی آقای اسدی پور در عین حال می گفت که پرویز شاپور ممانعتی برای ملاقات مادر و فرزند ایجاد ننموده. این مادر پرویز شاپور بوده که با ملاقات کامیار و فروغ مخالفت می نموده. پرویز هم به فروغ می گوید که این بچه یا باید پیش من باشد یا پیش تو. یعنی بچه را می خواستند یکسویه بنمایند. آن نقطه سیاه بنا به گفته بیژن اسدی پور، در واقع به این صورت بوده.

چیزی که من می توانم به عنوان نسل بعدی بگویم، این است که به هرحال همه ی شواهد و قرائن از این حکایت می نماید که پرویز شاپور بسیاری از نکات روحی و روانی و زندگی خودش را از فروغ گرفت. طوری که مثلاً می گویند پرویز شاپور هیچ وقت از خیابان بدون ترس رد نمی شد و اصلاً از ماشین بدش می آمد و می ترسید. ولی خیلی ها هم حکایاتی تعریف می نمایند، شما خودتان هم گویا روایتی داشتید که چرا او از ماشین می ترسیده و از خیابان رد نمی شده.

این دوست گرمابه و گلستان آقای شاپور می گفت که پرویز شاپور مو های بلند و پر پشتی داشته. آرایشگر که مرتب هم به او تعظیم و تکریم می نموده مغازه اش در برِ خیابان بوده. پرویز چشمش که به آرایشگر می افتاده، راه خودش را کج می نموده و از کوچه می رفته، تا آرایشگر او را نبیند.

یک نکته این صحبت درست است و آن این که پرویز شاپور واقعاً آدم آراسته ای بود و همواره لباس های خوب می پوشید و خلاصه دوست داشت که به تن و قیافه خودش حسابی برسد. ولی نکته ای که این ترس را توجیه می نماید این است که کسی که شاپور از همه ی جهان بیشتر دوستش داشت، تصادف کرد و آن طور از دست رفت. به نظر شما این طبیعی نیست که پرویز شاپور از ماشین بدش بیآید و بترسد؟

بدون تردید می تواند مؤثر باشد. ولی همین آقای اسدی پور می گفت که من در زندگی ام آدمی انسان تر و دموکرات تر از پرویز ندیده ام. می گفت پرویز شاپور آدم پولداری نبود. اماهروقت از در خانه اش رد می شدیم، گدایی بود که باید یک پنج ریالی، (خودش هم گویا همواره می گفته پنج ریالی)، کف دست او بگذارد. یک روز وقتی که باهم داشتیم می رفتیم، گفت از اینور نرو، برو از آن طرف. گفتم چرا؟ گفت واسه اینکه پول خرد ندارم و از گدا خجالت می کشم.

ببینید عشق اش به فروغ، نوشته هایی که ما از او داریم، طرح هایی که ازش هست، این ها همه نشان می دهند که چه احساسات ظریفی داشته و چه هنرمند لطیفی بوده.

دقیقاً. مثلاً روی سنگ مزارش نوشته: ممنونم که تشریف آوردید. ببخشید که نمی توانم جلوی پایتان بلند شوم. این از همان فروتنی و تواضع سرچشمه می گیرد دیگر!

و از نکته سنجی و نکته دانی.

حالا برای این که یاد کار های پرویز شاپور را نموده باشیم، شما یکی از آن جملات قصارتان را می توانید برای ما بگویید، قبل از اینکه آن ها را در سایت دویچه وله بگذارید؟

ماما و گورکن تعجب می کردند از مردم که چرا می پرسند از کجا آمده ای و به کجا خواهی رفت.

منبع: DW

پ

منبع: برترین ها
انتشار: 21 مهر 1403 بروزرسانی: 21 مهر 1403 گردآورنده: justclip.ir شناسه مطلب: 1165

به "یادی از پرویز شاپور، آفریننده کاریکلماتور" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "یادی از پرویز شاپور، آفریننده کاریکلماتور"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید